tafakor90
salam khoshhal misham ba man bashin va jadedtaren haro begem
نظرات شما عزیزان:
مادرم پنجره را دوست نداشت...
با وجودی كه بهار
از همین پنجره میآمد و مهمان دل ما میشد
مادرم پنجره را دوست نداشت...
با وجودی كه همین پنجره بود
كه به ما مژده باز آمدن چلچله ها را میداد
مادرم میترسید...
مادرم میترسید..
كه لحاف نیمه شب
از روی خواهر كوچك من پس برود
یا كه وقتی باران میبارد
گوشه قالی ما تر بشود
هر زمستان سرما
روی پیشانی مادر
خطی از غم میكاشت
پنجره شیشه نداشت...
ابزار تماس با ما
Power By:
LoxBlog.Com |