tafakor90

salam khoshhal misham ba man bashin va jadedtaren haro begem

زטּ ڪـہ باشے


هـَـمِـہ ے دیوآنِگے هاےِ عالـَم رآ بـَـلَدے .


مے تـَـوآنے زیرِ لــَـب تـَـرآنہ بِخوآنے وَ آشپـَـزے ڪُـنے .


مے تَوآنے جـِلـوےِ آینہ موهآیـَـت رآ شآنہ ڪُـنے


وَ حِس ڪُـنے نِگآهَش رآ


مے تَوآنے سآعَتہآ بہ اُمیدِ گِره خوردَטּ شآلـَـش دورِ گـَـردَنَش


بِبآفے وَ دَر هَر رَج بوسہ بِڪـآرے


بـَـرآےِ روزهآےِ مَبآدآ ڪـہ ڪِـنآرَش نیستے


زَטּ ڪـہ بآشے


بآیَد صَبور بآشے ، مـُـدآرآ ڪُـنے وَ با هَمہ ےِ بـُـغض اَت لـَـبخَند بـِـزَنے


زَטּ ڪـہ بآشے


هــِـزآر بآر هــَـم ڪـہ بِگویـَـد : " دوستـَـت دآرَد "


بــآزهــَـم خوآهے پـُـرسے : " دوستــَـم دآرے ؟؟؟ "


وَ تَہ دِلــَــت هــَـمیشہ خوآهــَـد لــَـرزید



نوشته شده در یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:46 توسط zarirazmekar| |

به من نگو سیگار نکش


بپرس برا کدوم دردم سیگار می کشم ؟؟!


بپرس اصلا چرا سیگار می کشم؟؟!


مطمئن باش اون موقع خودت برام کبریت

 

روشن می کنی...!!

نوشته شده در یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:33 توسط zarirazmekar| |

آخه آدم دلش نمیخاد لهش کنه عایاااا؟

نوشته شده در یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:29 توسط zarirazmekar| |

دختران 
امروزی!!!!!!!!!!

حکایت دختران امروزی

نوشته شده در یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:28 توسط zarirazmekar| |

   حاشیه‌های ثبت نام انتخابات ریاست جمهوری

 

نوشته شده در شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 11:43 توسط zarirazmekar| |

من یخ ...

تو آتش ...

بهانه نگیر .....

با من زندگی کن .....

یا آرامت میکنم....

یا میمیرم ...!!!



نوشته شده در شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 9:39 توسط zarirazmekar| |

 

 

بابا کرمممممممممممممممممممم

 عکس های خنده دار و باحال جدید  www.taknaz.ir
 

 

نوشته شده در شنبه 20 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:53 توسط zarirazmekar| |

وقتت را تلف نکن..

.
دیگر صدایت را نمیشنود....


بغضهایت را ندید...


حال که از این همه سکوت لال شده ای


دیگر صدایت هم به گوشش نمیرسد...


پس دیگر صدایش نکن گریه آرامت میکند...


اشک بریز
!!!{-77-}

نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:43 توسط zarirazmekar| |

به سلامتی ایرانســـــل که بهمون یاد داد:

 

قبول کردن بعضی از پیشنهاد هـــا فقط از

 

اعتبارمــــــون کم میکنه...


 


 

به سلامتی هرکی که تنهاستـــــــــ


و تنهایی رو تحمل می کنـــــه اما گدایی محبت نمی کنـــــه

 


به سلامتی تویی که


دلتنگی و داری این پست رو می خونی.... !!!

نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:41 توسط zarirazmekar| |

میخــــــواهم عوض شوم!


چرا بایـــــد دلتنگ آغوشت باشم؟


میخـــــــواهم تو دلتـــــنگ آغوشَـــم باشــــی!


میخـــواهم آن سیــــبِ قرمزِ بالـــای درخــــــت باشـــــَم


در دورتـــــرین نُـــقطه


دقت کن!!!
رسیدن بــــه مَــــن آسان نیـــــست


اگر هِـــمـَتـَش را نـَـــداری


آسیــبی به درخت نـــزن


بــــه همان سیـــب های کِرم خورده ی روی زمــــین

 

قانـــــــــع بــاش

نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:36 توسط zarirazmekar| |

میخندم و سیگار میکشم...!
 
دیــگر تـــب هــم ندارم..!
 
داغ هــــم نــیســتم...!
 
دیگر به یاد تو هم نــیســتم..!
 
ســــرد شــــده ام...
 
ســـردِ ســـرد...!
 
شایــد دق کـــرده ام...
 
کسـی چه می داند...!!


 

نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:35 توسط zarirazmekar| |


کثافط به من گف فقط میاد از دور ببیندش

امشب چجور بخوابم دلم خواست
 

نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:31 توسط zarirazmekar| |

کاش 


کاش کاش

 
کاش کاش کاش

 
کاش کاش کاش کاش

 
کاش کاش کاش کاش کاش

 
کاش کاش کاش کاش کاش کاش

 
کاش تولد خودرا هیچ وقت نمی دیدم

 
کاش این زندگی را با چشمانم نمی دیدم 


کاش در پس این زندگی جاده ای نمی دیدم 


کاش حس غریب تنهایی را در فکرم نمی دیدم 


کاش آسمان بی ستاره را جلوی چشمانم نمی
دیدم 


کاش عشق را درلا به لای چشمان گریان نمی دیدم

 
کاش دیگرروی زمین جای قدم هایم را نمی دیدم 


کاش حس تلخ جدایی را در چشمانت نمی دیدم 


کاش زندگی بدون تو را هیچگاه نمی دیدم


کاش دیگررفتنت را از پیشم نمی دیدم 


کاش آخرمرگ عاشقانه رامی دیدم 


کاش کاش کاش کاش کاش کاش


کاش کاش کاش کاش کاش


کاش کاش کاش کاش 


کاش کاش کاش


کاش کاش


کاش

 

نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:26 توسط zarirazmekar| |

باز رسیدیم به ایستگاه


بارون همه جا رو خیس کرده بود
شب بود...
راه زیادی رو پیاده گذرونده بودیم...
خسته بودیم گفتیم بقیه راه رو با اتوبوس بریم...
بخار از دهنت بیرون میومد... خستگی رو توی چشمات میدیدم
یادته... عشقم بودی...
مث این فیلما کاپشن خودمو دادم بهت که به حساب سرما نخوری... رسیدم خونه با اینکه کاپشنمو دادم بهت ولی سرما نخوردم!
گذشت و گذشت و گذشـــــــــــــــــت...

حالا اومدم توی همون ایستگاه اینبار تنها بودم!!!
هوا سرد بود... ولی کاپشنم تنم بود...!!!
رسیدم خونه... جلوی آینه وایستادم یه چیزی نظرمو جلب کرده بود
یه سری موهای سفید لابلای موهای مشکیم بود...
یه چایی داغ بعدشم خواب...
صبح فردا رسید... حس بدی بود
سرما خورده بودم تنهای تنها...

نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:17 توسط zarirazmekar| |

 
 
 
 

نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:8 توسط zarirazmekar| |

1367306380883159_large.gif

نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:8 توسط zarirazmekar| |

هیچ وقت شغل کسی رو مسخره نکن

هیچ وقت قیافه کسی رو مسخره نکن

هیچ وقت ...

هیچ وقت نداشته ها و ایراد های کسی رو مسخره نکن

چون اون خودش از من و تو خیلی بهتر میدونه درداشو

تو اگه یک باره اون کمبودها و ایراد ها رو دیدی

اون هر لحظه با این درد ها داره زندگی می کنه

آخه بی معرفت کی رو داری مسخره میکنی

به کی داری تیکه و متلک میندازی و می خندی

به کسی که خودش هر لحظه به این بدبختی هاش داره گریه می کنه ؟!

به خدا باید از خجالت آب شد وقتی که گریه کسی بشه خنده من و تو !!!


نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:20 توسط zarirazmekar| |


تو دیدی من خطا كردم

دلم گم شد دعا كردم

كمك كن تا نفس مونده به آغوش تو برگردم

تو حتی از خودم بهتر غریبی هامو می شناسی

نمی خوام چتر دنیا رو، كه تو بارون احساسی

خدایا دوستت دارم واسه هر چی كه بخشیدی

همیشه این تو هستی كه ازم حالم رو پرسیدی

بازم چشمامو می بندم كه خوبیهاتو بشمارم

نمی تونم فقط می گم............................ خدایا دوستت دارم
 
 

نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:59 توسط zarirazmekar| |

نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:51 توسط zarirazmekar| |

ی ســـــــوال !


بــا اجــازه ی عــشــقِ جـدیــدت،

 

هــر شـــــب بـه خـوابِ مــــن مـــیـــای ؟؟؟

نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:33 توسط zarirazmekar| |

گاهي عشق بر خلاف قوانين فيزيك عمل ميكند


هرچه به معشوق نزديك تر مي شوي


دورتر به نظر مي رسد


هر چه فاصله اش بيشتر ميشود


بزرگتر ديده ميشود

 


چشم ميبندي ، ميبينيش


چشم باز ميكني ، نيست


هرگاه ديدي چنين است


صميمانه به خودت تسليت بگو ...!!


نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:22 توسط zarirazmekar| |

دلیل و درمان همسرگریزی چیست؟



ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:50 توسط zarirazmekar| |

۲۰ کلید طلایی برای زنانی که
 
خواهان ارتباط موفق با شوهر خود هستند



ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:45 توسط zarirazmekar| |

نیاز های جنسی همسرتان
 
و خودتان را بشناسید

ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:41 توسط zarirazmekar| |

شوهر یک عدد,دوست پسر به مقدار لازم!

 

شوهر ،یک

عدد,دوست پسر به مقدار لازم!


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:36 توسط zarirazmekar| |

در حین رابطه جنسی از چه کلماتی
 
استفاده کنیم؟(ویژه زوجین )



ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:34 توسط zarirazmekar| |

این کارها همسرتان را دلسرد می کند


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:32 توسط zarirazmekar| |

هنگامی که منتظرید دیگران هیجان را

 

به زندگی شما بازگردانند ،

 

برای تولید عشق و شور و نشاط

 

به آنان وابسته می شوید و تماس

خود را با منبع عشق درون خود از دست می دهید .

 

باربارا دی آنجلیس

نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 22:16 توسط zarirazmekar| |

 

آن شب توی چشم‌هایم نگاه کرد و گفت: 


«تو کابوس 
من هستی.»


بهش گفتم:


«خوشحالم که
 یه چیزیت هستم.»


گفت: «جدی 
گفتم!»


جواب دادم: 


«کابوس هم می‌تواند روزی به رویا تبدیل شود.»


سکوت کرد و چشم‌هایش را بست تا شاید خوابش ببرد..

.

 

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 22:16 توسط zarirazmekar| |

بعضى وقتا توى دعوا فقط باید نگاه کنى!!


سکوت کنى!!


فخشاشو بده و بهونه هاشو ب جون بخرى!


حرفاش ک تموم شد بغلش کنى و آروم

در گوشش بگى با من نجنگ!


من دوستت دارم

نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 22:12 توسط zarirazmekar| |

 

 

 عشق یعنی این...

 آنقدر در تو غرق شده ام

 که از تلاقی نگاهم بادیگری...

 

  احساس خیانت می کنم

    عشق یعنی این...

نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 22:5 توسط zarirazmekar| |




 
زیر ِ بـــــارآن مے ایستَم

 

 
میگویَند مــُـــد است ایـن روزهـــآ

 
عشـــــق بازے زیر ِ بارآن

 
با اشک هاے ابـــــر ....

 
دل نِمے سوزانَم بَراے ابرے کہ اَز شِدت گِریــہ

 
بــہ هِقـــــ هـِــــق افتاده است

 
دِلَم بَراے خُـــــودَم مے سوزَد

 
كه از فِشار دِلتَنگــــــے

خیلی وَقت است نَفَسَـــــم بُریده بُریده و بَند استـ

نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 22:5 توسط zarirazmekar| |

در طول ترم:
.
سه روز مانده به امتحان:
.
دو روز مانده به امتحان:
.
شب امتحان:

.
.
یک ساعت مانده به امتحان:
.
سر جلسه امتحان:
.
هنگام خروج از جلسه:
.
یک هفته بعد از امتحان:


نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 22:2 توسط zarirazmekar| |

خیــره بـــِﮧ مَـــردُم

نِشـــــَســتـﮧ اَم

تنهـــ ـــاے تنهـــــــا

نَـﮧ کَسے حالَم رآ مے پُرسَــــد

نَــﮧ کَسے هَوآ یَـــ ـم رآ دآرد

عـیب نَدآرد

سآلـ ــهآسـت بــِـﮧ ایــن زِنــدِگـے ـ عــآدت کـ ــرده اَم

 

نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 22:1 توسط zarirazmekar| |

خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه ی خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و
گفتم : فراموش ؛
یه چیزی ته قلبم خندید و گفت
: یادمه

 

نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 21:50 توسط zarirazmekar| |

عکس نوشته های

عکس نوشته های طنز 92

جالب 92 (1)



ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 21:23 توسط zarirazmekar| |

http://upload.tehran98.com/img1/xmlwcv3m7tq4s9w86bc9.jpg

نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 21:5 توسط zarirazmekar| |

دارم میرم مسافرت با مامان خداحافظی كردم بهش

میگم آب نمیریزی پشت سرم؟

میگه حالا برو من سیفون رو برات میكشم!!!!
من


مامانم

 


کل خانواده ))))))))


بابام : ایول بزن قدش )))


داداشم : خدایا این شادی از مانگیر

نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:17 توسط zarirazmekar| |

ميرم از شهر تو با يه کوله بار از خاطره
دل من مونده پيشت گرچه پاهام مسافره
ميگذره همراه جاده ياد تو از تو خيالم
توي راه دریغ از ابری که بباره واسه حالم

توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
مي سوزونه منو ياده دلي که به من ندادي

راه ميوفتم بي هدف مقصد راهو نمي دونم
کاش مي شد آروم بگيرم ولي افسوس نمي تونم
کو یه قاصدک تو جاده که بشه همسفر من
من یه قصهم که جدایی شده فصل آخر من
ميرمو گم ميشم اخر تو غروب دشت غربت
نمي تونم که بمونم توي شهر بي محبت
توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
مي سوزونه منو ياده دلي که به من ندادي
توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
مي سوزونه منو ياده دلي که به من ندادي

 

نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:50 توسط zarirazmekar| |

اگه این ترم مشروط شدم و کسی گفت: چرا..؟


دستش رو میگیرمُ میبرم دانشگاه ردیف آخر میشینیم ؛


بعد کلیپس هــای شصت سانتی این دخترا رو نشونش میدمُ میگم:

 

چیزی از


رو تخته می بینی؟ خــُــ تو بودی مشروط نمیشدی..؟! 
:)))))))))))))

نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:19 توسط zarirazmekar| |

 

 
خدایا !

برای خاموشی شبهای انتظارم

فقط یک فوت کافی است

خاموشم کن ٬خسته ام... !!
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:10 توسط zarirazmekar| |

تو مثل هیچکس نیستی ،

 

تو در آسمان قلبم تک ستاره ای هستی 


که تنها برای من میدرخشی ، تو بی نظیری ،

 
میدانم که هیچگاه بی وفایی در مرامت نیست.

نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:39 توسط zarirazmekar| |


دلم هوس یک دوست قدیمی کرده

یک رفیقِ شش دانگ

یک آرامِ دل ،

کسی که امتحانش را در رفاقت پس داده

و دیگر محک زدن و زیر و رو کردنی در کار نباشد

رفیقی که

من نگویم و او بشنود...

بخندم و حجــم بغضم را در خنده ام ببیند...

رفیقی که بگویمش برو ، اما بماند

که نرود ،

وقتی ماندنش آرامم می کند
نیســت

نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:22 توسط zarirazmekar| |

 


قــرارمـان..
فقـط ..
یـک “مــانیــتورِ” کـوچـک بـــود !
امّــا ..
اکنــون ..
قلبـــم را ببـین..
که بــا هــر”آف” شدنــت ..
چــگونـه ..
بـیقــرارِ “آمــدنــت” مـی شـــود !

نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:21 توسط zarirazmekar| |

مرا دوست داشته باش، امــــــا؛


تجربه ام نکن . . . ... ... برای آموختن،

ابزار مناسبی نیســـــتم...


نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:15 توسط zarirazmekar| |

h

 

سرم را شاید بتوانند دیگران گرم کنند

 

اما وقتى تو نیستى

هیچکس نیست دلم را گرم کند!


 

نوشته شده در سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:4 توسط zarirazmekar| |

نوشته شده در سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:49 توسط zarirazmekar| |

زندگی ام را تیره و تار کردی

عشق را در قلبم کشتی، مرا تنها گذاشتی و رفتی

من که چیزی جز یک قلب در سینه نداشتم، همان قلب را نیز زیر پاهایت له کردی.

غرورم را شکستی و مرا بیچاره کردی.

مرا در این دنیای بی محبت آواره کردی. 

احساس را از من گرفتی و مرا بی احساس کردی.

اینک دلی دارم از جنس سنگ، حتی به یک گل پژمرده نیز رحم نمیکنم.

معنی محبت را نمیدانم ، کلام عشق برایم بیگانه است ، قدر خودم را نیز نمیدانم.

مدتی بود بیخیال بودم، تو را از یاد برده بودم، اما قلبم همیشه به یاد تو بود،اسم تو بر روی آن حک شده بود

یک زندگی سیاه، با درد د

نوشته شده در سه شنبه 10 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:54 توسط zarirazmekar| |

عكس عاشقانه ي سيگار

من سیگارم;


سوختن حق من است…


ساخته شدم که بسوزم;


هم به درد تنهایی زخم های خود…


هم به غم دوری تو…


من را از اتش جهنم باکی نیست!


که اتش درونم هزار بار داغتر از اتش جهنم است…

 

 


 

نوشته شده در سه شنبه 10 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:47 توسط zarirazmekar| |

مادر
 

 

مادر من فقط یك چشم داشت

 

مادر من فقط یك چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

 

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

 

یك روز اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره

 

خیلی خجالت كشیدم . آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟

 

به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم وفورا از اونجا دور شدم

 

روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یك چشم داره

 

فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم . كاش زمین دهن وا میكرد و منو ..كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...

 

روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟

 

اون هیچ جوابی نداد....

 

حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم ، چون خیلی عصبانی بودم .

 

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت

 

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم

 

سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم

 

 

اونجا ازدواج كردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...

 

از زندگی ، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم

 

تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من

 

اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو

 

وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا ، اونم بی خبر

 

سرش داد زدم ": چطور جرات كردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!" گم شو از اینجا! همین حالا

 

 

اون به آرامی جواب داد : " اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد

 

یك روز یك دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شركت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

 

ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم .

 

بعد از مراسم ، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی كنجكاوی .

 

همسایه ها گفتن كه اون مرده

 

ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم  

 

اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن

 

"ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فكر تو بوده ام ، منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،

 

خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا

 

ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تورو ببینم

 

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

 

آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی تو یه تصادف یك چشمت رو از دست دادی

 

به عنوان یك مادر نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم

 

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو

 

 

 

برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه


نوشته شده در سه شنبه 10 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:38 توسط zarirazmekar| |


Power By: LoxBlog.Com